معنی سرگذشت و حکایت

حل جدول

سرگذشت و حکایت

ماجرا

قضیه


سرگذشت

افسانه، حکایت، بیوگرافی

لغت نامه دهخدا

سرگذشت

سرگذشت. [س َ گ ُ ذَ] (اِ مرکب) واقعه و احوال. (آنندراج). ماجرا. (شرفنامه ٔ منیری). سَمَر. (بحرالجواهر). واقعه و حادثه و اتفاق و ماجرا. (ناظم الاطباء). شرح حال:... و سرگذشت های ایشان بر آنجای نبشته است. (حدود العالم). امیر سبکتکین با من [احمد بونصر] حدیث میکرد و احوال و اسرار و سرگذشت های خویش بازمینمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200).
همه با دگر هدیه ها پیش برد
همه سرگذشتش بر او برشمرد.
اسدی.
چو بشنیده بد سرگذشت پدر
به خون کرده بد جامه ٔ خویش تر.
شمسی (یوسف و زلیخا).
از سرگذشت او یکی آن است که... (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 61). و سرگذشت او بسیار است و در این کتاب بیش از این تطویل نتوان کردن. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 83).
چون سرگذشت مجنون پر فتنه و بلا
چون داستان وامق پر آفت و خطر.
مسعودسعد.
کسی از حیز سرگذشت نخواست
حیز را کون گذشت آید راست.
سنایی.
از سرگذشت بود و نبود همه جهان
دیوان عنصری است ز محمود یادگار.
سوزنی.
کیست کز سرنوشت طالع من
سرگذشتی به داور اندازد.
خاقانی.
بپرسیدشان کاندر این ساده دشت
چه دارید از افسانه هاسرگذشت.
نظامی.
چنین بود گوینده را سرگذشت
سخن کآمد آنجا ورق درنوشت.
نظامی.
چو برگفتی ز شیرین سرگذشتی
دهان مریم ازغم تلخ گشتی.
نظامی.
چون که گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی دیگر ز بلبل سرگذشت.
مولوی.
معجزات این جا نخواهد شرح گشت
ز اسب و سلطان گوی و حال و سرگذشت.
مولوی.
به خوابش کسی دید چون درگذشت
بگفتا حکایت کن از سرگذشت.
سعدی.
بر اینت بگویم یکی سرگذشت
که سستی بود زین سخن درگذشت.
سعدی.
و کوکبی باپیش حسن بن یزید بازآمد و قصه و سرگذشت با او بازگفت. (تاریخ قم ص 231).
سرگذشت اهل دل را از نظیری بشنوید
عندلیب آشفته تر میگوید این افسانه را.
نظیری.
|| کیفیت و حالت. || سرانجام. || حقیقت. || تذکار و یادآوری هر چیز گذشته و بیان احوال گذشته و رفته. (ناظم الاطباء).


حکایت

حکایت. [ح ِی َ] (ع مص) بازگفتن از چیزی. (صراح). بازگفتن چیزی. بازگفتن گفتاری را. (منتهی الارب). سخن نقل کردن. قول کسی را گفتن. سخن کسی بازگفتن. قول کسی را نقل کردن. نقل کردن. || شباهت داشتن. || نشان دادن از. || (اِ) داستان. دستان. || مطلب. مسئله. قضیه. || گزارش. || سخن. گفتار. تکلم. حدیث:
چون در حکایت آید بانگ شتر کند
واروغها زند چو خورد ترب و گندنا.
لبیبی.
آن دو تن را... دریافتم [من عبدالرحمن] و پرسیدم که امیر آن سجده چرا کرد، ایشان گفتند ترا با این حکایت چکار. (تاریخ بیهقی).
حکایت بر مزاج مستمع گوی
اگر خواهی که دارد با تو میلی.
سعدی.
|| افسانه:
جان شیرین خوش است و چون بشود
از پس جان بجزحکایت نیست.
معزی.
|| سرگذشت. شرح حال. تاریخ:
حکایتهای شاهان را همی خوانی و میخندی
همی بر خویشتن خندی نه بر شاه سمرقندی.
ناصرخسرو.
ندانم که گفت این حکایت بمن
که بوده ست فرماندهی در یمن.
سعدی.
|| حکایت عبارت از نقل کلمه ای است از موضعی به موضع دیگر بدون آنکه حرکت یا صیغه ٔ آن کلمه تغییر کند و گفته اند حکایت اتیان لفظ است بدانگونه که از قبل بوده است. (تعریفات ص 62). استعمال کلمه است بنقل آن از مکانی بمکان دیگر باحفظ حال نخست و صورت اولی آن. (تعریفات). معنی حکایت حال گذشته در عرف علماء اینست که آنچه در زمان گذشته واقع شده فرض شود که در زمان حال اتفاق افتاده است و از آن به لفظ اسم فاعل تعبیر کنند و معنای آن این نیست که لفظی که در زمان گذشته بوده عیناً در این زمان تکرار شود چنانکه سیدشریف در حواشی شرح مفتاح انگاشته است بلکه مقصود، حکایت معنی است و این نکته را محقق تفتازانی از کشاف گرفته آنجا که میگوید: معنای حکایت حال گذشته اینست که فرض میشود آن گذشته در زمان تکلم اتفاق افتاده چنانکه خداوند فرماید: فلم تقتلون انبیأاﷲ من قبل. (قرآن کریم 91/2)... و اندلسی گوید: معنای آن اینست که خودت را در زمان گذشته فرض کنی یا آنکه زمان گذشته را اینک موجود فرض کنی. اینها خلاصه ٔ مطالبی است که فاضل چلبی در حواشی مطول در مبحث حال آورده است. برای تفصیل بیشتر به آن حواشی و به مطول در مبحث لو و کشاف اصطلاحات الفنون رجوع شود. || حکایت در علم استیفاء عبارتی است که تقریر کمیت حشو بارز کند. (نفایس الفنون قسم اول ص 104).

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرگذشت

شرح حال، ترجمه احوال، بیوگرافی، ماوقع، ماجرا، واقعه، احوال، افسانه، حکایت، داستان، قصه


حکایت

افسانه، داستان، روایت، سرگذشت، سمر، قصه، نقل،
(متضاد) واقعیت، ماجرا

فرهنگ عمید

سرگذشت

آنچه بر کسی گذشته، حادثه‌ای که برای کسی رخ داده، شرح حال: بپرسیدشان کاندر این ساده‌دشت / چه دارید از افسانه‌ها سرگذشت (نظامی۶: ۱۱۱۳)،


حکایت

داستان، سرگذشت،
(اسم مصدر) نقل کردن خبر یا سخن از کسی،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

حکایت

داستان، سرگذشت

کلمات بیگانه به فارسی

حکایت

سرگذشت - داستان

فرهنگ معین

حکایت

(مص م.) نقل کردن مطلب یا داستانی، (اِ.) داستان، سرگذشت، قصه. [خوانش: (حِ یَ) [ع. حکایه]]


سرگذشت

رویداد، واقعه، شرح حال. [خوانش: (سَ. گُ ذَ) (اِ.)]

فارسی به آلمانی

سرگذشت

Abenteuer [noun], Handlung [noun]

فرهنگ فارسی هوشیار

سرگذشت

واقعه و احوال، ماجرا

معادل ابجد

سرگذشت و حکایت

2125

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری